سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه بداند و عمل کند و بیاموزد، در ملکوت اعظم بس بزرگ به شمار آید . [عیسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :5
کل بازدید :55122
تعداد کل یاداشته ها : 124
103/2/9
1:57 ص

گفتم که بر باده شدم،دوش که دلداده شدم
رفتم بر سجده تو،چون کودکی زاده شدم
در به در کوی توام،شانه به هر موی توام
در مسجد و میخانه ها،مبهوت آن روی توام
گفت که رخ ز من متاب،گو که آیمت به خواب
من آسمان هستی ام ،هستی ز من در تب وتاب
در قلب تو جاری شوم،تا مر تو را یاری شوم
گر چشم دل را وا کنی،سوی دلت راهی شوم
گفتم جنونم برده هوش،عقل و دل و دماغ و گوش
آنگه که بر آغوش تو ،گفتی که آی جامی بنوش
کامی ز تو غوغا کند، دل را ز خاک جدا کند
چون هستی دایم در کنار،هر بوسه را دعا کند
گفتا به رقص و سازآی،با تار و دف و ناز آی
چون در زمین خدا شدی،اکنون به سویم باز آی
زمین نه جای ماندن است،نه لایق دل دادن است
در مکتب کلاس آن،درسی ز عشق را خواندن است
گفتم که عشق دل دادن است،در پای دل افتادن است
دایم چو ققنوسی به راه،هر لحظه سوختن زادن است
گفتم رضا راهیست عظیم،بر آن نشان ها از رحیم
وقت است به راه عاشقی بر دست او دستی نهیم


  
  

یاد آن روزی که ما هم آب و تابی داشتیم
روی منقل گوجه و سیخ و کبابی داشتیم
تا نبیند هر کسی این چهره? پر درد و غم
بر رخ افسرده از لبخند، حجابی داشتیم
ادکلن یا عطر  اگر پیدا نمی‌گشت در کمد
بهر خوش‌بو کردن ِ منزل، گلابی داشتیم
تا کنیم رفع  عطش، حتی بدون آب سرد
نای رفتن  از پی ِ آب و  سرابی  داشتیم
می‌شدیم یک‌ لحظه گر از دارِ دنیا ناامید
بهر مردن دست کم دار و طنابی داشتیم
بی خیال از درد مردم می‌نمایند اختلاس
کاشکی یک‌ذره در وجدان عذابی داشتیم 
روز رستاخیز چو ما را می‌برند در محکمه
کاشکی خون شهیدان را جوابی داشتیم
در دیار ما مگر دارد کسی هم خواب خوب
کاشکی بی‌ دغدغه ما خواب نابی داشتیم
#مهدی اکبری


  
  

تورک(رابرت دنیرو):

همیشه جوری زندگی کن

که ای کاش تیکه کلام پیریت نباشه

 

قتل عادلانه - 2008

جان اونت

 


  
  

مهم شده ای دختر

مهم تر از کتاب های نخوانده ی دنیا

از پایان فیلم های عاشقی

وقتی « بوگارت »

کلاه را می کشد روی پیشانی

سیگار را خاموش می کند

زن می رود

و « کازابلانکا »

شهری می شود تاریک

 پرواز کیش به اهواز

مهم تر از عطرهای تازه در تاکسی

از چشم های ناخوانده

میان کسالت عصر و

چای سرد بر میز

 

قسمتی از شعر کازبلانکا(1) اثر محمود بهرامی از کتاب : صبح روز بعد کازابلانکا ، انتشارات بوتیمار - سال 1392 - صفحه