آن روز
که کسی شبیه خودت
از راه سر رسید
یک اتفاق ساده
آنجا که باید افتاد
و به نوری فراگیر منجر شد
آن روز
دو نگاه موازی
به تلاقی نشست
و نیمکت خالی تعارف نشستن کرد
آن روز
که تو را در آیینه به تماشا نشستم
حس زاویه دار تو
با یک پنجره بغض
چه زیبا
ترانه را قناری می خواند
آن روز
که تقویم خاموش ما روی میز
از دنگ دنگ ساعت روی دیوار خسته بود
و ما تشنه یک صحبت طولانی
ابر اسمان زبان باز کرد
و زلالترین باران دنیا باریدن گرفت
آن روز
حال دریا آرام و آبی شد
و حال جنگل سبز و اسمانی
و با هم خندیدند
آن روز
که به هوای تو
از خود بیرون زدم
وقتی
تو را در هزار توی چشمانت ورق زدم
مهربانی ات قابل تحسین بود
آن روز
که تو را به خنده مهمان کردم
دل نمکینت عمیقا خندید
علیرضا زرقانی