ای که این لحظه
تو در خویش
مرا مهمانی
اسم شب را
تو به درویش بگو
پنهانی
تا که در خلوت شبهای دگر
مست،نهانی
سفره راز کنیم باز
به سر شور جوانی
باورت نیست
که
در سور دلم
سخت گرانی
مطرب این ساز غمین تر
که
کنم عشوه عیانی
به یقین باش
که از ناز وفرح
هیچ ندانی
چونکه
در من نگری
نیست مرا
از تو زیانی
اگر از شعر من آمد
به سرت حرف نهانی
به دلم گو که
شاید
تو دراین خانه دلدار بمانی
عاقبت حرف دل آمد به میان
گر چه زبانی
باش
تا لحظه موعود کنم
شیوه جانی